شرف الشمسی که سنگ نیست
در
باور عامیانه، «شرف الشمس» نگین انگشتری زردرنگ است که بعضی ها به نیت
گشایش در کارها به دست می کنند. اما در واقع شرف الشمس سنگ نیست. بلکه
دعایی منسوب به امام علی(علیه السلام) است که در روز نوزدهم فروردین با
آدابی خاص می نویسند و نقشی رمزگونه را پشت انگشتر عقیق زردرنگ حک می کنند.
در روز شرف الشمس شکل شرف الشمس را از
ساعت 11 ظهر تا ساعت 23 روی طلا ، عقیق زرد ، پارچه زرد کشیده و یا حک
نموده و یا با خط زرد روی کاعذ و یا پارچه می نویسید و دعای آورده شده را
خوانده و نوشته و بعد هر حاجتی که از خدا دارند را زیر دعا می نویسند و در
قرآن می گذارند.
اما نقش های رمز گونه ای که شرف الشمس نامیده میشود در کتاب «جنةالوافیه» مشهور به «مصباح کفعمی» آمده است. کفعمی در حاشیه کتاب مینویسد: «در بعضی از کتابهای علمای شیعه دیدم که این شکل از امیرالمۆمنین(علیه السلام) نقل شده است.که وقتی عازم جهاد بود در بین راه که استراحت می کردند این شکل ها را بر روی سنگی حک کرد و فرمود: این رمز پیروزی ماست . به نظر میرسد بیان چنین نقلی محکم نیست؛ چون سند این روایت تا امیرالمۆمنین(علیه السلام) ذکر نشده است. » مرحوم شیخ بهایی هم همین شکل را در کتاب «سرّ المستتر» با اندکی تغییر آورده است. البته در کتابهای یاد شده این شکل به «شرف الشمس» نامیده نشده است و احتمالاً تشخیص اساتید علم ختوم و اذکار این بوده که این شکل در شرف شمس - که نوزدهم فروردین ماه است - نوشته شود که ساعت خوبی است و باعث تأثیر بیشتر این شکل خواهدبود.
در کتاب های اسلامی هم نقش شرف الشمس
هم را شامل پنج اسم اعظم خداوند می دانند که آنها را کلمات مبارکه: الله،
جمیل، رحمن، مۆمن و نور گفته اند و بجای نقش از پنج حرف اول آنها بصورت
ا.ج.ر.م.ن میتوان استفاده کرد.
از سنگ شرف الشمس برای : چشم زخم ، گشایش امور ، برآورده شدن آرزوها ، افزایش رزق و روزی استفاده می شود.
نگین یا انگشتر و آویز شرف شمس برای ایمنى در سفرها و دفع از بدى ها حفظ وحفاظت جان و خیر و نیکى وافزایش رزق وروزی وآرامش رفع چشم زخم براورده شدن حاجات وآرزوها و درمان عمومی جسا وروح مخصوصاً افزایش قدرت بدنی و هاله نورانی اطراف بدن وبخاطر مصرف عقیق زرد آن باعث پاک کردن و تصفیه دستگاه گوارش شده و بر روی هضم و جذب غذا و گردش خون در بدن وچاکرای ۳ وغددپانراس ولوزالمعده وجواره مرتبط با این دو غدد تأثیر فوق العاده ای دارد .
برخی میگویند: نوشته شرف شمس شامل ۵ اسم اعظم خداوند است برخی دیگربه این باورند که شرف شمس امضاء رمزی مولا علی (ع) است ، برخی به ثبت نام موکل شمس را قبول دارند برخی می گویند دعای شرف شمس روی انگشتر حضرت سلیمان (ع)همراه با عبارت لااله الالله الملک الحق المبین ویا الملک لله حک شده بوده ولیکن عظمت شرف شمس و آداب نوشتاری باطنی آن بالا تر از همه اینها است وحک کردن یا نوشتن آن کار هر کسی که واقف به علوم غریبه نیست نمی باشد ، در سال یکبار شرایط مهیا میشود تا موکلین خورشید به زمین بیایند و خورشید در بهترین موقعیت خود در کل کهکشانها قرار گیرد تا خورشید در آن زمان نسبت به سایر کواکب روی زمین قدرت بیشتری داشته باشد .
بین طلوعین ۱۹ فروردین بهترین زمان وموثر ترین آن است بشرطی که ۱۹ عمل هنگام نوشتن رعایت شود که فقط به چند مورد آن میتوان اشاره نمود ونویسنده حتماً باید واجدشرایط باشد .
برخی می گویند نقش شرف شمس کلمات الله ، جمیل ، رحمن ، مومن و نور است که بجای نقش کلمات از پنج حرف اول آنها بصورت ا.ج.ر.م.ن میتوان استفاده کرد .
شرف شمس دارای اثرات و خواص بیشماری است که نمى توان آن را انکار نمود، چنانکه فردى را نزد حاکمى به سبب جرمى مى بردند حضرت صادق (علیه السلام) فرمود که انگشترى عقیق به او برسانند، انگشترى به او رساندند و مکروهى به او نرسید .
یا شخصى را از برابر حضرت امام محمد باقر (ع) گذرانیدند تازیانه بسیار بر او زده بودند . حضرت فرمود: انگشتر عقیق او کجاست، اگر با او مى بود تازیانه نمى خورد . یا آنکه کسى نزد حضرت خاتم (ص) آمد و شکوه نمود که دزد در راه اموال مرا ربود، حضرت فرمود: چرا انگشتر عقیق در دست نداشتى که آن از هر بدى آدمى را نگاه مى دارد .
ارزش سنگ عقیق مخصوصاً عقیقی که مزیّن به شرف شمس باشد را نمی توان در چند جمله بیان نمود ، پیامبران و ائمه اطهار (ع) بر سنگهای انگشتر صحه گذاشته اند اما نه به خاطر آنکه اثرى جادویى دارند، بلکه آن نگین هرچه باشد برگزیده شده و براى دارنده آن اثراتى از جمله فتح مهمات و دفع بلیات و غیره دارد و اثرات آنها ذاتى نیست و از جانب خداى تعالى است . پس اگر کسى اثر آنچه را که همراه خود مى دارد ، ذاتى و مستقل بداند به خداى یگانه شرک ورزیده است . همه ملک سلیمان را خداوند در انگشتر او قرار داده بود، هرگاه سلیمان آن در دست مى گذاشت تمامى جن و انس و شیاطین و همه پرندگان و وحوش به نزد وى حاضر گشته و از او اطاعت مى کردند . باد مأمور حمل تخت او بود و همه شیاطین و انسانها و پرندگان و چهار پایانى که تحت اوامرش بودند همگى آنها را جابه جا مى نمود.
سلیمان به گاهی اوقات ، انگشترش را در اختیار برخى از خدمتکارانش قرار مى داد. روزى شیطان آمد و خادم او را گول زد و انگشتر را از او ستاند و آن را در دست نهاد ، نتیجه آن شد که تمام شیاطین و جن و انس و پرندگان و وحوش مسخر او گشتند و آن حضرت در جست و جوى انگشتر شد ولى آن را نیافت . سرانجام شیطان ترسید که مردم متوجه حیله او شوند آن را به دریا انداخت . خداى – عزوجل – ماهى را مأمور به بلعیدن آن انگشتر نمود ، بنى اسرائیل چهل روز در جست و جوى حضرت سلیمان بودند و از آن طرف سلیمان در ساحل دریا به دنبال انگشتر بود و با گریه و زارى به سوى خداى تبارک و تعالى استغفار مى نمود و از این اتفاق به جانب خدا توبه مى کرد . پس از چهل روز به صیادى رسید که ماهى صید مى کرد ، حضرت سلیمان به او کمک نمود . آن صیاد پس از صید ، یک ماهى به سلیمان داد ، او شکم ماهى را شکافت انگشتر خود را در آن دید و انگشتر را به دست کرد و شیاطین و جن و انس و پرندگان و وحوش در برابرش خضوع کردند و پادشاهى او به همان حالت اول بازگشت و حضرت ، آن شیطان (که انگشتر را ربوده بود) به همراه لشگرى که همراه او بودند به وسیله اسماء الهى حبس نمود و عده اى را در دل دریا و بعضى را در میان سنگ و صخره ها زندانى نمود و آن شیاطین تا روز قیامت زندانى و معذب هستند .
حضرت محمد(ص) فرمودند: (یا على) همانا عقیق اولین کوهى است که به ربوبیت خداى متعال و نبوت من و وصى بودن تو و امامت فرزندانت و اختصاص داشتن بهشت به پیروان تو و اختصاص آتش به دشمنان تو شهادت داده است. از شرف شمس همه بعنوان نمونه ای از خاتم سلیمانى نام برده اند و آن را به عوالم خمسه تفسیر کرده اند و رازی از تورات و انجیل و قرآن می دانند که در کتاب شمس معارف کبرى جلد اول مطالب بیشتری در خواص شرف شمس آورده شده وحضرت آیت الله حسن زاده آملی وشیخ بهای به مطالب بیشتری در این زمینه اشاره فرموده اند .
دعای شرف الشمس
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَللّهُم
اِنّی اَسئَلُکَ بِالهاءِ مِنْ اِسمِکَ الْاَعظَم و بالثَلآثِ العِصّیِ و
بالالَفِ المُقَّّوِم و بِالمِیمِ الطَمیس الاَبتَر و بالسِّلمِ و
بالاَربَعَه الَتِی ه ِی کالکَفِ بِلا مُعصَم و بِالهاءِ المَشقُوقَه و
بالواوِ المُعظَّم صوره اِسمکَ الشَّریفِ الاَعظَم اَن تُصَلِیَ علی
سَیِّدِنا مُحمَّدِ وَ آلِهِ بعدد حروف ماجری بِالقلم و اَن تَقضِی
حاجَتِی.
نکاتی که در هنگام نوشتن باید رعایت شود:
1-هیچ خطی دوبار کشیده نشود
2-سوراخ های ستاره و میم و ها و واو بسته نشود
3-خطوط ابتدا و انتهای ستاره یگدیگر را قطع نکنند
4-اندازه الف ها یکسان باشد
5- واو آخر روی تمام نقش کشیده شود
6- اگر روی کاغذ نوشته میشوند با گلاب و زعفران نوشته شوند.
جدول 4*4 شرف شمس نیز بدین شکل است که خواص یکسانی با نقش دارد.
دو نکته مهم دیگر درباره شرف شمس
1-
اگر از نگین استفاده میکنید سعی کنید هر سال در ساعت ذکر شده و با آداب
کامل بوسیله یک سوزن روی نقش کنده شده را دوباره خراش دهید.
2- اگر روی کاغذ نوشتید آن را باز نکنید و به کسی نشان ندهید و در آخرین چهارشنبه سال به آب روان بسپارید.
منبع :
tebyan
ferz
به سال 1332 ه.ش در خانوادهای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، کمک میکرد. احمد در همان سال های نوجوانی با شرکت فعال در هیات های مذهبی و کلاس های قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال کمی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت.
پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.
او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان میکرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرمآباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد در سلولی انفرادی گذراند.
به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شکنجههای جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواک گذاشت، تا اینکه او را به بند عمومی منتقل کردند و حدود نه ماه را نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهدهدار شد و رابطهای تنگاتنگ با حرکت های مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت.
با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد.
با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده دار شد. پس از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.
پس از شروع قائله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابیون که در راس آنها دمکرات ها قرار داشتند، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت..
در ابتدای ورود به شهر بانه، به تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضدانقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یک عملیات دقیق ضدکمین خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست کشته از ضدانقلاب برجای ماند.
پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود و کمر تجزیهطلبان را شکست.
در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه – کرمانشاه را که در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد کند. عملیات با فرماندهی او و همکاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت کامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید.
اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهک های محارب بود، به وی محول شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونهای بود که از پادگان این شهر میتوانستند افرادی را که در سطح شهر تردد میکردند شمارش کنند. به همین دلیل، به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همهجانبه دشمن قرار می گیرند.
حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برقآسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهک ها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد.
از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی، حسین قوجهای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی که از او بر دل سیاه ضدانقلابیون نشسته بود به حدی بود که به قول یکی از همرزمانش، هر وقت به ضدانقلاب خبر میرسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضدانقلاب، فرار را بر قرار ترجیح میدادند و مانند روباه از معرکه میگریختند.
آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سرپل نفوذ عناصر ضدانقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستآوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمش در کردستان دانست. جالب آنکه بنیصدر ملعون به شدت از هرگونه امدادرسانی لجستیکی به نیروهای سپاه در کردستان (از جمله مریوان) خودداری میکرد و حتی دستور اکید و مکتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یک فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود.
پس از حذف باند بنیصدر از دستگاه اجرایی کشور – در دی ماه 1360 و در شب 27 رجب، مصادف با بعثت حضرت رسول اکرم(ص) – عملیات سرنوشت ساز محمدرسولالله(ص) از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال توسط حاج احمد و شهید حاج همت رهبری شد که در این محور، رزمندگان اسلام به مرزهای بینالمللی رسیدند. این عملیات در حقیقت سنگ بنای تاسیس تیپ 27 حضرت رسول(ص) به شمار میرود.
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهههای جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی کل سپاه مامور شد با بکارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمدرسولالله(ص) – که بعدها به لشکر تبدیل شد – را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد. بدین ترتیب به فاصله کوتاهی حاج احمد و سایر سرداران نامی کردستان در معیت شهید بروجردی راهی جبهههای جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی کشور، نظام فرهنگی یگان های رزمی منظم و مکانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند.
رزمندگان تیپ 27 محمدرسولالله(ص) برای ورود به مصاف فتحالمبین پس از طی یک دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده کردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیکار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا کردند.
پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیتالمقدس در دستور کار یگان های رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریت های شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راه کارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد.
در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیتالمقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود که با عبور نیروها از ورود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهتدهی شده بود. با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگان های توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه پاتک های آنها را دفع نمایند.
یکی از فرماندهان عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیتالمقدس میگوید:
اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیتالمقدس روی جاده اهواز – خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. او در همانجا اسلحه کلاشینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تأسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز – خرمشهر حفظ شد.
او به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 رزمآوران تیپ 27 حضرت رسول(ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند.
ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:
همه عزیزان ما که تا امروز در خوزستان غوطهور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.
در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی(ره) این سرداران دلاور، به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.
هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقهاش احساس میکرد که خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاک لبنان را شنید.
او در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات عالیرتبه دیپلماتیک از مسئولین سیاسی – نظامی کشورمان راهی سوریه شد تا راه های مساعدت به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را بررسی نماید.
آگاهی و شناخت بالای ایشان در مسائل سیاسی – اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیر و تصمیمگیری هایش دقتنظر داشت. ضمن قاطعیت در کار، بر دل ها فرماندهی میکرد و همواره در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل، در سختترین شرایط،کسی او را تنها نمیگذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود، به خدمت نمیگرفت. به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی، از عاطفه بالایی برخوردار بود. علاوه بر فرماندهی، در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر، نظافت محیط، شستن ظروف و ... با پرسنل تحت امر همراهی میکرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها، از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث مینمود.
حاج احمد نسبت به شهدا و خانوادههای محترمشان احترام خاصی قایل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا میرفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانوادههای این عزیزان تلاش میکرد و در غم فراق همرزمانش میسوخت.
نقل میکنند:
هنگامی که بر مزار شهید جهانآرا حاضر میشد، آنچنان از خود بیخود میشد که تا ساعت ها بیوقفه اشک میریخت و با روح بلند او نجوا میکرد.
شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب(س) تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر به سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمد و در پاسخ به سئوال دوستانش که خوشحالی او را جویا شده بودند، گفته بود: از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم، مخصوصاً شهید محمد توسلی اشک میریختم. به عمه سادات متوسل شدم، تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی با محاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن، کنارم آمد و ایستاد و گفت: پسرم! بیتابی نکن، لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.
دیدار با خانواده شهید هاشم و مسعود رستمی دو دوست دو برادر دو همرزم دو شهیدی که با هم هم پسر عمو بودند هم پسرخاله ولی از برادر به هم نزدیکتر دو شهیدی که که با هم به جبهه رفتند با هم شهید شدند با هم جسدشان مفقودالاثر شد و با هم جسدشان پیدا شد و به خاک سپرده شد.
پسرانی که با هم به مدرسه میرفتند، با هم میخندیدند باهم میگریستند، با هم به جبهه رفتند و باهم 30 بهمن ماه در فاو به شهادت رسیدند 13 سال بعددوباره باهم...
به گزارش غرب ایران در ایام ولادت صدیقه کبری ، ام ابیها ، مادر سادات و شهیدان به بیان گوشه ای از خاطرات مادران شهیدان مسعود و هاشم رستمی میپردازیم :
اوایل دهه ۴۰ بود که پدر مسعود به خواستگاری من آمد و زندگی مشترکمان رو خیلی زود آغاز کردیم و چند ماه از ازدواج ما نگذشته بود که برادر ایشون هم به خواستگاری خواهرم اومد و اونها هم بعد از صحبت و صلاح خانواده ها با هم ازدواج کردند و این دو برادر تصمیم گرفتند که با هم و با دو خواهری که عروسان این خانواده شده بودند در یک خانه زندگی کنند
تیر سال ۱۳۴۶ بود که خدا مسعود رو به خانواده ما هدیه داد و درست در یک سال بعد هاشم رو هم به خواهرم ، کنار هم زندگی میکردیم و بچه ها با هم بزرگ میشدن و هر روز شاهد رشد فکری و جسمی فرزندانمون بودیم بعد از انقلاب بچه ها شور و شوق انقلابی داشتند و توی مدرسه و دبیرستان مشغول فعالیتهای انقلابی بودند در دبیرستان ابن سینای همدان انجمی اسلامی رو راه انداخته بودند و حسابی سر هر دوشون مشغول به فعالیت های انجمن شده بود گاهی وقتها با دوستهاشون به منزل ما می اومدند و دعای توسل برگزار میکردند ، لذت داشتن فرزندانی صالح شوقی رو در نگاه مادر ایجادمیکنه که فقط در این عالم نگاه یک مادره ، که میفهمه این شوق نگاه کردن به فرزندش رو …
همیشه وقتی با دوستانشون جمع میشدند ما هم تدارک میدیدم و براشون شام درست میکردیم و بعد از تمام شدن دعاشون سر سفره شام مهمونشون میکردیم
روزها پشت سر هم سپری میشد و پسر بچه های ما دیگه به جوانهای زیبا و برومند تبدیل شده بودند ، دهه شصت بود و دوران جنگ ، همه دوستان هاشم و مسعود راهی جبهه میشدند و از چشمهای این دو پسر عمویی که به مثابه دو برادربودند هم کم کم میشد شوق رفتن رو دید اما وابستگی بیش از حد ما ، همیشه باعث این میشد که تنها دعامون نرفتن بچه ها به جبهه باشه اما تقدیر انگار که چیز دیگری رو رقم زده بود و در اعوان جنگ، درخواستی که هیچ وقت آرزوی شنیدنش رو از بچه نداشتیم اتفاق افتاد و هاشم و مسعود از ما اجازه سفر کردند ، سفری که در دل ما دو خواهر به دلهره ای بی پایان تبدیل شده بود ، پدر ها هم بی نصیب از این اضطراب نبودند از اونجایی که این دوپدر هم همیشه با هم بودند تصمیم گرفتند که برای منصرف کردن پسرا هر کاری بکنند وبعد از مخالف های پی در پی برای بچه ها یک اتوموبل لوکس بی ان و زیبا خریدند تا شاید به سبب این هدیه بچه ها سرشون مشغول بشه و دلدادگی جببه در دلشون کم رنگ و حرارت سفر در وجودشون سردتر
چند روزی مسعود و هاشم با ماشین لوکسی که هدیه گرفته بودند توی شهر چرخیدند و یه روز مسعود سویچ ماشین رو برای پدرش اورد و گفت بابا من خجالت میکشم با این ماشین توی شهر بچرخم و مردم بهم نگاه کنند ،من این ماشین رو نمیخوام . بعد ها فهمیدیم که قبل از تحویل دادن ماشین با همون ماشین به ستاد اعزام رفته اند و هر دو برای اعزام به جبهه ثبت نام کردند
بالا خره با همه مخالفت ها و ممانعت ها جاذبه جبهه از ما موفق تر بود و ما با تمام نارضایتی از اعزام پسرها به رفتنشون به واسطه اصرار هر دو راضی شدیم . هاشم و مسعود که سالها با هم به مدرسه میرفتند حالا دوباره با هم وارد دانشگاه جبهه شدنده بودند و سخت ترین روزهای ما ، یعنی پدران و مادرانشان شروع شده بود ، روزهایی که برای ما لبریز از دلهره و نگرانی بود اسفند سال ۶۴ بود که خبر مفقودی مسعود و هاشم به ما رسید و شاید پایان روز های دلهره و آغاز روزهای دلتنگی بود اما نه ، هنوز سوسوی امید در دل دو برادر و دو خواهر که دو فرزندشان مفقود شده بود تلالو میکرد که شاید یک روز بچه ها دوباره در این خانه رو به صدا در بیاورند و از پله ها بالا بیان و ما رو مهربانانه به آغوش بکشند
بعد از چند سال که خبر شهادت و مفقودی بچه ها رو تو فاو به ما داده بودند دیگه شاید شهادتشان بیشتر برامون باور کردنی شده بود اما همیشه از زمان اعزام بچه ها تا شهادت و مفقودی ، ما هر دو خواهر اضطراب این را داشتیم که خدایی نکرده نکند یک روز صدای در بلند شود و قتی در را باز میکنیم پسر ما آ مده باشد و آ ن یکی نه … همیشه هر دوی ما مادرها در دلمان آرزو میکردم که خدایا یا هاشم و مسعود با هم برگردند یا هیچ کدام آخر هیچ کدام از ما طاقت دیدن نگاه نگرن خواهری رو که پسرش باز نگشته و پسر دیگر رو که در اغوش خانواده غرق در شادیست را نداشتیم شاید پدر های مسعود و هاشم هم که سالها اخلاق و برادری در همه زندگی سرلوحه کارهایشان بوده و هست هم همین آرزو رو میکردند فکر نمیکنم هیچ کدام از این برادر ها هم راضی بوده باشند که فرزندشان را با نگاه خون بار برادر جوان از دست داده در آغوش بکشند
سالها پشت سر هم میگذشت و ۳۰ بهمن برای ما سالگرد بهترین فرزندانمان بود سال سیزدهم شهادت مسعود و هاشم وقتی داشتیم تدارک مراسم سالگرد بچه ها رو میدیدیم از بنیاد خبر اوردند که مسعود و هاشم پسر عمو هایی که پشت به همه آرزو ها و زیبایی ها دنیا کرده بودند و با هم به جبهه رفته بودند ، حالا بازگشتند و بی صبرانه منتظر آغوش گرم مادراشون هستند اما فقط پاره های استخوانشان بود که برگشته بود پسرانی که با هم به مدرسه میرفتند، با هم میخندیدند باهم میگریستند، با هم به جبهه رفتند و باهم ۳۰ بهمن ماه در فاو به شهادت رسیدند ۱۳ سال بعددوباره باهم به خانه برگشتند و دل دو خانواده ، دو برادر و دو خواهر را آرام کردند
شنیدم سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکشد که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی ست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفر کرده از که پرسم باز که هر چه گفت برید صبا، پریشان گفت
منبع : http://www.gharbiran.com
نام و نام خانوادگی : علی چیت سازیان
نام پدر : ناصر
تاریخ تولد : 1341/9/20- همدان
تاریخ شهادت : 1366/9/4 - گامو
مسئولیت: فرمانده اطلاعات-عملیات لشکر 22 انصارالحسین(ع)
نحوه شهادت: در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی
زندگی نامه شهید علی چیت سازیان معروف به عقرب زرد
سال ۱۳۴۱ در خانواده ای مذهبی
در همدان دیده به جهان گشود.جرات , تیزهوشی و توانائی جسمی از خصوصیات
بارز دوران کودکی او بود . علاقه زیادی به ورزش های رزمی داشت .پر تلاش و
باروحیه بود. دوران ابتدائی و راهنمایی را در شرایط فقر خانواده گذراند و
خود نیز برای امرار معاش خانواده اش کارمی کرد.
ورودش
به هنرستان همزمان با پیروزی انقلاب بود.او مانند میلیونها ایرانی درراه
پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی تلاشهای زیادی به عمل آورد.
با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج
شد ودرپادگان آموزشی قدس همدان آموزشهای نظامی را گذراند.هوش و ذکاوت او
درکسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای
آموزشی انتخاب شد .بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. نیروهائی که
توسط شهید چیتسازیان آموزش دیده اند بالغ بر چندین هزار نفر می باشند.
با
شروع جنگ تحمیلی وتجاوز دشمن بعثی به خاک مقدس جمهوری اسلامی اوکه شوق
زیادی برای رفتن به مناطق جنگی داشت , با تشکیل و قبول فرماندهی گردان
انصار الحسین (ع) و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگهای کوهستانی در این
گردان , به منطقه عملیاتی رفت.
درعملیات
مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را
که به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه
انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند.
علی
چیت سازان با تشکیل لشکر انصار الحسین (ع)به عنوان فرمانده اطلاعات و
عملیات این یگان برگزیده شد ودر بیشترعملیاتی که از سوی رزمندگان اسلام
برای مقابله با متجاوزان صورت می گرفت,شرکت کرد. از جمله عملیات والفجر۲ ,
والفجر ۵ , والفجر ۸ و…اوچند بار در این عملیات مجروح شد اما هربار با
جدیتی بیشتر و عزمی راسخ تر به جبهه بر می گشت.
او
همانند فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, با وجود اینکه مسئولیت
سنگین فرماندهی اطلاعات وعملیات لشکر انصارالحسین(ع)را به عهده داشت ولی
هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی شد ,در مواقع عملیات با اینکه
اوماموریت خودرا که شناسایی مواضع دشمن بود ,از قبل انجام داده بوداما به
برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می
شتافت.
علی
چیت سازیان درعملیات کربلای ۴و۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر
انصارالحسین (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت ورشادتهایی را از خود به
یادگار گذاشت. هنوز جای جای خاک شلمچه حماسهها و رشادتهای او رادر دل خویش
به یادگار دارد ,حماسه هایی که تا همیشه ی تاریخ فراموش نخواهد شد.
تیزهوشی و قدرت تصمیم گیری فوقالعاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید :
“با وجود علی بسیاری ازمشکلات عملیاتی ما حل می شود.”
و در میدان رزم چون مولایش علی(ع) می رزمید وشوق شهادت در وجودش موج می زد. سرانجام این سردارملی وسرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهادت رسیده بود.
از سخنان معروف این شهید این است که :
کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که در سیم خاردار های نفس خود گیر نکرده باشد.
در عملیات رمضان که ساعت ۲:۳۰ بامداد روز ۲۲ تیر ۶۱ با رمز «یا مهدی
ادرکنی(عج)» آغاز شد و طی ۵ مرحله ادامه یافت، رزمندگان اسلام توانستند
لشکر ۹ زرهی عراق را طی آن متلاشی کنند.